♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آخرین باری که دیدمش را یادم نیست
اصلا یادم نیست چه لباسی پوشیده بود
یا با رایحه کدام عطر اینگونه دل از کفم برد
حتی چهره اش را هم بخاطر ندارم
اصلا ندیدمش
مگر دیدن چیست؟
معنی خاصی دارد؟
نمیشود کسی ندیده عاشق شود و دل ببندد؟
نه از ان عشق های مجازی بی درو پیکر ها نه
از انهایی که در خیابان شلوغ به بهانه کار خوب کردن بیاید گوشه شالت را بگیرد و بخواهد به ان سر خیابان ببردت
و تو غرق صدای جذاب مردانه اش میشوی
گویی صدها سال است این صدا لالایی هرشبت بوده
و عطر تلخ گسش را نفس میکشی
گویی تنفس هر صبحت با ان اغاز میشده
انطرف خیابان که رسیدیم برایم مثل یک خواب تمام شد
یک خواب شیرین که حاضری جانت را بدهی تا به واقعیت تبدیل شود
ولی افسوس که چهره اش را ندیدم
وگرنه روی تمام دیوار های شهر حکش میکردم
افسوس که این چشم های نابینا همیشه دردسرم اخرش کار خودشان را کردند و به ساز دل عاشقی رقصیدند
درکم نکرد
هیچکس کس درکم نکرد
اخر مگر کور ها هم عاشق میشوند؟
مگر نمیدانند هر روز صبح میروم و کنار خیابان می ایستم به امید دیدار او؟
و هر کس خواست دستم را بگیرد میگویم منتظر کسی هستم
و تا او نیامده نمیروم
اگر عاشقی این نیست پس چیست؟
اصلا مگر عشق کور میشناسد
زشت و زیبا میشناسد
عشق می اید و انقدر در خودش غرقت میکند که خودت را فراموش میکنی
فقط منتظری بویش بینی ات را نوازش کند
مثل زلیخا
من درست شبیه او هستم
یک کور عاشق
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم، باران تندی میبارید
آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته قرمز خریده بودم، وقتی ب مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم
اما... زنگ خورد
هر عقل سالمی تشخیص میداد ک کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است
یادم نیست آنروز آموزگارم چ درسی ب من آموخت،اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده
بعد از ان روز شاید هزاران بار دیگر باران باریده باشد و من صدبار دیگر چتر نو خریده باشم
اما...
آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد
این اولین بدهی من ب دلم بود ک در خاطرم مانده
بعد از ان روز هر روز ب اندازه تک تک ساعت های عمرم ب دلم بدهکار ماندم ب بهانه عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم
از ترس انکه مبادا انچه دلم میخواهد پشیمانی ب بار اورد، خیلی وقت ها سکوت اختیار کردم اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود ک من صبح فردا را نبینم
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی ک ب بهانه منطق حماقت نامیدمشان
حالا میدانم هر حال خوبی سن مخصوص ب خودش را دارد
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
محمود دولت آبادی